نمیدونم چرا از صبح تا الان که ساعت یازده و چهل دقیقه شب هست انقدر، یه جوری ام!دلم گرفته عجیب.انگار یه بغضی دارم، نمیدونم چرا!ولی بغض دارم.یجورایی نگرانم، استرس دارم.احتمالا به خاطر اول مهرِ و شروع مدرسه ها و زنده شدن یاد و خاطرات گذشته ها.درحالی که هیچ وقت این طوری نبودم.سالهای قبل هیچ حسی نداشتم وقتی که مهر میومد.ولی امسال...
اون موقع ها رو دوست دارم ولی اصلا حاضر نیستم که برگردم به اون دوران. نمیدونم چرا اینجوری شدیم، اون موقع ها رو خیلی دوست داریم در عین حال هم نمیخوایم که برگردیم به اون دوران.
این روزها فقط داره این پستی که توی به کسی نگو گذاشتم تو ذهنم میچرخه:
دلیل نوستالژی های ما دوست داشتن گذشته نیست،
نداشتن امید به آینده است!
۱۳۸۹ شهریور ۳۱, چهارشنبه
استیصال، مستاصل شایدم مستعمل!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
اینقد ازین پستای سیاسی(!!!!!!!!!!!!!)گذاشتید تا آخرش در این به کسی نگو رو تخته کردن دیگه
پاسخحذفامروز نمیگذشت لامصّب.. جای هر ساعتش عین دندونههای ارّه میموند روی گردن آدم.
پاسخحذفاین دومین سالیه که مهر رو اصلاً ندارم و 6 امین سالی که به اسم مدرسه ندارمش و همیشه هم شب قبل از مهر، یه حس خفهی بدی داشتم...
خوب نوشتیش.
فردا صبح و یه هفته دیگه، فضای شهر و نت و همه جا عوض میشه اون وقت حس میکنی پاییز اومده.
من پارسال تا 5صبحش داشتم گودر میخوندم و پست مینوشتم و دوباره از 8 صبحش نشستم پای گودر تا ظهر و گوردم که صفر شده بود پناه برده بودم به پیشنهادات خود گودر.
انگار باید ساعت به 12 ظهر میرسید و بچهها تعطیل میشدن تا نفس من وا شه و برم دنبال زندگیم. نمیدونم چرا اینطوری شده بودم.
سلام. آی گفتی! کاملا موافقم باهات!
پاسخحذفدومين مهر ي هست كه مدرسه نميرم.. شايد دلتنگي هايي داشته باشه ولي هيچ وقت ارزو نمي كنم به اون روزها برگردم.. و فقط حس پاك كودكانه روزهاي اول مدرسه رو دوست دارم.. همين
پاسخحذفای بابا، هنوز خوب نشدی؟ ببین پسرم اون دوران دیگه گذشته، خیالت راحت باشه.
پاسخحذفبرو بیرون!
پاسخحذفبیرون رفتن و قدم زدن تو هوای پاییزی اونم تو شب یه حال اساسی بهت میده...ما که نمی تونیم بریم شما برو استفاده کن!
منم چیزایی که گفتی رو قبول دارم...
@سینا:
پاسخحذفوالا اگه درست و حسابی سیاسی مینوشتیم انقدر نمیسوختیم که فیلتر شدیم.نامردا راپورتمون رو دادن.
@سرور:
آره باید صبر کنیم تا این فضا از نت بره بیرون.
@رویا:
سلام!
@پری:
ما هم فقط دلبسته به همون حس پاک کودکانه ایم.
@اغلن:
چرا بهتر شدم.بله پدربزرگ گذشته ها گذشته!
@سمانه:
بدبختیمون اینه که حال بیرون رفتن نداریم بعدشم محیط مناسب بیرون رفتن ما هم نیست!
نه دیگه اینقدم ناامید کننده نیس!قوی باش
پاسخحذفسلام .احوال شریف؟ امان از این شب طولانی! امان!
پاسخحذفدوست داریم چون آزاد بودیم تو قید و بند خیلی چیزا نبودیم. دوست نداریم چون هممون خاطرات بدی ازش داریم مثل خوندن درسایی که دوسشون نداشتیم شب زنده داری ها درس پرسیدن ها،.... دوسش داریم چون هر روز پیش دوستایی بودیم که هیچ انتظاری از هم نداشتیم. هشت ساعت با هم بودیم چهار تا زنگ تفریح با هم می خندیدیم و کم پیش میومد بیرون مدرسه هم رو ببینیم برای همین هم انتظاراتی که از دوستای دانشگاهی و.. هست از اونا نداشتیم
پاسخحذفدوسش نداریم چون اونموقع همش تو حسرت بزرگ شدن بودیم و حالا که بزرگ شدیم می دونیم که وقتمون رو با فکر کردن و حسرت خوردن تلف کردیم
دوسش داریم چون گذشته و ما عادت داریم از هر دوره ای که میگذره خاطرات خوبش رو نگه داریم و همه جا تعریف کنیم و بد ها رو تو یه گوشه ذهن خودمون نگه داریم.
منم اون دوران رو که اول مهر برام یه معنی دیگه داشت دوست دارم اما دیگه حاضر نیستم برگردم اون دوران.
به تو میگن یه آدم متعادل و نرمال!!!
پاسخحذفما که سالهاست منهدم شده ايم...کار از استيصال و استعمال گذشته
پاسخحذفوالا به خدا
پاسخحذفچرااااااا؟
پاسخحذفببخشین. اون دو پست مربوط به اشخاصی خارج از دنیای نت بود. خواهرم و یه دوست!
پاسخحذف