۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

بهار، بهار!

بهار بهار
پرنده گفت یا گل گفت؟
خواب بودیم و
هیچکی صدایی نشنفت!
*
بهار، بهار


صدا همون صدا بود
صدای شاخه‌ها و ریشه‌ها بود
بهار، بهار


چه اسم آشنایی!
صدات میاد اما خودت کجایی؟
وا بکنیم پنجره‌ها رُ یا نه؟
تازه کنیم خاطره‌ها رُ یا نه؟
*
*
بهار اومد لباس ِنو تنم کرد
تازه‌تر از فصل شکفتنم کرد
بهار اومد با یه بغل جوونه
عیدُ آورد از تو کوچه تو خونه
(حیاطِ ما یه غربیل
باغچه‌ی ما یه گلدون
خونه‌ی ما همیشه
منتظر ِ یه مهمون)
بهار، بهار


یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه‌ها بود
خواب و خیال ِهمه بچه‌ها بود
یادش بخیر بچگیا چه خوب بود
حیف که هنوز صُب نشده غروب بود
آخ که چه زود قلکِ عیدیامون
وقتی شکست باهاش شکست دلامون
*
*
بهار اومد برفا رُ نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد
چقدر دلم فصل بهارُ دوس داشت
وا شدنِ پنجره هارُ دوس داشت
بهار اومد پنجره هارُ وا کرد
منو با حسی دیگه آشنا کرد
یه حرف یه حرف، حرفای من کتاب شد
حیف که هَمَش سوال ِبی‌جواب شد
دروغ نگم هنوز دلم جوون بود
که صب تا شب دنبال ِ آب و نون بود
*
*
بهار اومد اما با دست خالی
با یه بغل شکوفه‌ی خیالی
بهار بهار گلخونه‌های بی‌گُل
خاطره‌های مونده اونورِ پل
بهار بهار یه غصه‌ی همیشه
منظره‌های مات ِپشت ِشیشه
بهار، بهار


حرفی برای گفتن
تو فصلِ بی‌حوصلگی شکفتن
*
*
بهار، بهار


پرنده گفت یا گل گفت؟
ما شنیدیم هر کسی خوابه نشنفت


                                                         شاعر: محمد علی بهمنی


آخر نوشت:


داره عید میرسه!یاده اون شعره افتادم که بابام همیشه نزدیکای عید میخونه:


عید اومد و ما لختیم


رفتیم به بابا گفتیم


عید اومد و ما لختیم


...


امسال درسته سال بدی بود، خیلی بد!ولی داره تموم میشه!


امیدوارم با ساله جدید همه چیز درست بشه.


سبز باشید و سبز بمانید، مثل بهار!


یاعلی!



۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

باز هم بازی!

چند وقت نبودم و کلی از ملت وبلاگ نویس عقب افتادم.


دعوت شدم به بازی از طرف آبجی مانیای عزیز!!



  1. بهترین روز سال 88: روزی که جواب امتحانات دانشگاه اومد و بحمدالله اون درس سخته رو پاس کردم!!خجالتیول

  2. بهترین هدیه سال 88:  هدیه ای نگرفتم!افسوس

  3. بهترین سفر سال 88:  تابستون که کلی توی شهرستان موندیم.

  4. بهترین کتابی که توی سال 88 خوندم:  عجیبه ولی هرچی فکر میکنم میبینم که چیزی نخوندم!(وا مگه میشه که من کتاب نخونده باشم؟؟با این همه ادعای کتاب خونی خیلی برام اُفت داره!!)

  5. بهترین دوستِ سال 88: فرده خاصی به ذهنم نمیاد!

  6. بهترین کاری که توی سال 88 انجام دادم: متاسفانه کاره خاصی هم انجام ندادمافسوس

  7. بهترین غذایی که توی سال 88 خوردم: هیچی خورشت کرفس مامانم نمیشه!خوشمزه

  8. بهترین فیلمی که توی سال 88 دیدم: خاک بر سرم!چقدر کم حافظه شدم من!کلی فیلم دیدم ولی اصلا یادم نیست!تعجب

  9. بهترین پُستی که توی سال 88 نوشتم: توی اینجا تو گفته بودی سهراب! و توی به کسی نگو آدم ها و آدمس ها(حالا کسی ندونه انگار چقدر توی به کسی نگو پست نوشتم که اینم بهترینش باشه!!همین یه دونه بوده دیگه!!خمیازه)


 


آخر نوشت:


یادم باشه دیگه توی این بازیا شرکت نکنم که آبرو واسه آدم نمیذاره!!


از اونجایی هم که کلی از وقت بازی گذشته و کیفش رو از دست داده و اینکه نزدیکه عیده و ملت وقت ندارن کسی رو دعوت نمیکنم.


 

۱۳۸۸ اسفند ۱۷, دوشنبه

من و دانشگاهم(1)

توجه! توجه!


خانواده این متن را نخوانند!!


این جایی که من میام مثل بیشتر دانشگاه های ایران بیشتر به پارتیه شبانه شبیه تا به یه محیط علمی!!(چه توقعی دارم من؟!)


نمیدونم قبلا گفتم یا من گرمسار درس میخونم رشته ام هم کشاورزی-مهندسی آب هستش.گرمسار در جنوب شرقی تهران و در فاصله ٩٠ کیلومتری هستش.


این از معرفی دانشگاهم!


توی این دانشگاه ما هر ترم یه چیز مد میشه.(البته این مد بیشتر واسه ی دخترا دانشگاهه، پسرای بدبخت که از این کارا بلد نیستن!!دروغگو)


برای مثال:


ترم پاییز پارسال!وقتی رفتیم دانشگاه با صحنه جالبی مواجه شدیم.٩٠ درصد دخترای دانشگاه برنزه شده بودن!!ما هم از اینکه همه با هم انقدر هماهنگن کلی کف کردیم و کلی طول کشید تا همکلاسی هامون رو تونستیم تشخیص بدیم(خب حق بدید بهمون!طرف رو ما قبل از تابستون دیده بودیمش که سفید بود!!خجالتبعد از تابستون دیدیمش قهوه ای!! خب انتظار نداره آدم که قیافه طرف ییهویی انقدر تغییر کنه دیگه!!والا!)


ترم پیش (یعنی پاییز)هم که از ملت خداحافظی کردیم همه سالم بودن!این ترم که اومدیم دیدیم ۶٠ درصد دخترای دانشگاه دماغشون و چسب مالی کردن!!ابرو


خلاصه اینکه ما هر ترم یه مورد های اینجوری داشتیم!!قهر


حالا باید منتظر بود و دید که ترم بعد چی مد میشه بین این دخترای دانشگاه ما!!چشمک

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

دلتنگم ...

دلتنگم...


دلتنگه دستاهایش...


(باقی دلتنگی ها توی ادامه مطلب.)


ورد زبانش همیشه این بیت حضرت حافظ بود:


 


هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ


                                                  از یمن دعای شب و ورد سحری بود


 


آخر نوشت:


می تونی بقیه حرفا رو از زبون م.پارسا بخونی.


 

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

تو گفته بودی سهراب!!

چتر ها را بستیم!


                     زیر باران رفتیم!


                                      با همه مردم شهر زیر باران رفتیم!


                                                                        عشق را جستیم!


ولی باران عشق را هم شسته بود و فقط خیس شدیم!


 


آخر نوشت:


شرمنده خیلی دری وری شده!ییهویی به ذهنم اومد و بدون ادیت نوشتمش.


فقط محض خالی نبودن عریضه !


این روزا دیر به دیر میتونم بیام.


بعدا نوشت:


متن اصلاح شد!